بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

از کجا بگم

روزها لحظه به لحظه اش یک اتفاق جدیده منتظره فرصتم که بنویسم اما فرصت هام خیلی خیلی کم هستند همش در حال بازی وسرویس دهی هستم خیلی باتو بهم خوش می گذره اما بعضی روزها دلم  می خواست چندلحظه ماله خودم باشم  . که خوب مقدور نیست از وقتی بیدار میشی بلبل زبونی میکنی تا خوده شب   اینقدری که من که اصلا سردردی نبودم بعضی شبها سرم درحال ترکیدنه  جدیدا یک چیزی که بلدنیستی میگی نمی دویم قبل ترهامی گفتی تو بگویا هیچی نمی گفتی  عاشقه لیمو شیرینی یا به قوله خودت شیمو شییین .... نارنگی هم خیلی دوست داری البته به شوقه پوست کندن ...                ...
29 آبان 1392

خانوووووووووووووومی

وقتی میگم خانوم واسه اینکه هرروز بزرگ ترشدنت رابیشترازروزقبل احساس می کنم  عزیزییییییییییییییی تو اگه الان بیداربودی دنباله حرف های من تکرار می کردی خانومی خوشگیل عسل .... الان بی خواب شدم گفتم واسه نبات خانوم بنویسم اومدم تو اتاقت دیدم چقدربامزه خوابیدی ببین  به این میگن قدرت ذات وسرشت دقیقا مثل بابافیروز دوتادستهات رامیگذاری زیره سرت ومی خوابی  اینم درحال تماشای تلوزیون  یک کاری هم جدیدا میکنی که من وباباروجدی کفری کردی دندونات راگیرمیدی به وسایل  خانه ومشغول جویدن میشی مثل اینجا بعد که میبینمت بلند میگم بهیناااااااا بعدباهول واضطراب نگاه میز میکنه میگه تی کارتردی بیتانااااااااااااا یک ح...
21 آبان 1392

بهینا درحال تماشای بیتانا

خوووووووووووشگل ازخواب که بیدارمیشه یک اسباب بازی از همونجا توی تخت خواب میگه بیتانا ماننیین می خواد بیدش  یا تالته بیدش یکم بازی میکنه پامیشه ازتوی تخت کام÷یوتررامی بینی میگه بیتانا بیبینم یک ساعتی بیتانا می بینه منم که دربه درم مجبورم بشینم کنارخانوم گل البته جدیدا بلد شدم یکم می شینم میگم الان میام میرم 10 دقیه بعدمیام  دوباره 5دقیقه میشینم دوباره ...... چندروزی بودازپارک خبری نبود به علت بارندگی وسرماخوردگی که آخرش هم نفهمیدیم  دندان بود یا ویروووووووووووس خداراشکرالان خوبه خوبی  دیروز باآرین وخاله جوانه رفتیم ÷ارک قراربود بریم پارک محله وقتی رسیدیم پارک خاله جوانه گفت من غذاواسشون آوردم بریم پارک ...
16 آبان 1392

من ویک دنیا شرمندگی

هزارتا معذرت واسه اینکه کمتربرایه دخملیم می نویسم ببخششششششیییییییییییییییییییییییییییییید عشقم این دوهفته دخترم حسابی اذیت شد هفته قبل ترش پاش درد می کرد واین هفته  گلاب به رویتون اسهال بودند نفسه مامان لاغرشده  اصلا خوب غذانمی خوره همه چی راتف می کنه خدایاخودت کمک کن دخترم خوب بشه حسابی لاغرلاغرشده عشقه مامان  اما بلبلم شیرین زبونم خیلی بانمک ترازقبل شدی مامان جان یک کارهایی می کنی دلم می خواد همون موقع بخورمت خودت میای جلوی مامان میگی شتم بیتانا توش بعد لباست رو می زنی بالا میگی مامان بیبینش بعد من لباست رامی کشم پایین میگم زشته وتو غش غش می خندی  الهی فدای خندهات بشم مامانی وقتی میریم مثلا پارک داریم ب...
10 آبان 1392

این روزهای بهینا

اول بگم بلبلم همه چی میگه وقتی میریم بیرون شعر می خونه بلندبلندمیگه مامانه پاییزه هوایرده بررا یرده بررا میییزه  وقتی میریم توآفتاب میگی مامانی اینچا یرمه  عاشق پارک وپیاده روی و  بدوبدو  ببخشیدمامان جان این کلاس ماما ن حسابی وقتم راپرکرده  بپزوبشورو بازی باشما که قبلا هم بود فرقش اینه که این روزها وقتی شبهاشما خوابی من درخدمت کارهای کلاسم هستم ودیگه نوشتن وبلاگ ووب گردی  خیلی خیلی کمرنگ  شده ولی خیلی بانمک شدی ازهمه بچه های هم سنت بهترحرف میزنی وخیلی خوب تشخیص میدی  یک عالمه دوست پیداکردی آریان صدراوتارا دوست های پارک محله هستند  که البته مامان ها هم کلی باهم دوست شدیم من عاشقتم نفسمممممم...
5 آبان 1392
1